سه بچه ، دو تا مامان بابا، یه خاله
با هم سر میز نشستند ، غذا خوردند ، ظرفها را جمع کردند و شستند.
رفتند سراغ چایی با قند و کیک و شیرینی
تو سبزهها گشتند بی ریا و صمیمی
پای تلویزیون لم دادند
با هم کارتن و فیلم دیدند
وقتی که دیگه شب شد
حرفهای دل تموم شد
یکی یکی هر کسی
با دیگری وداع کرد مهمانی را رها کرد
بچهها دیگه خواب بودن
دو مامان و دو بابا و خاله خسته خسته بودن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر