۱۳۸۸ فروردین ۲۸, جمعه

تعطیلی


سه بچه ، دو تا مامان بابا، یه خاله

با هم سر میز نشستند ، غذا خوردند ، ظرفها را جمع کردند و شستند.

رفتند سراغ چایی با قند و کیک و شیرینی‌

تو سبزه‌ها گشتند بی‌ ریا و صمیمی

پای تلویزیون لم دادند

با هم کارتن و فیلم دیدند


وقتی‌ که دیگه شب شد

حرف‌های دل تموم شد

یکی یکی هر کسی

با دیگری وداع کرد مهمانی را رها کرد


بچه‌ها دیگه خواب بودن

دو مامان و دو بابا و خاله خسته خسته بودن




هیچ نظری موجود نیست: