۱۳۸۸ شهریور ۱۲, پنجشنبه

مهر ورزی


دوست من تایپ می‌کند و حساب‌رسی می‌کند و استخدام می‌شود و بیکار می‌شود و دوباره کاردار می‌شود و حسابی مشغول تایپ می‌شود و هر وقت به او فکر می‌کنم او علاوه بر همۀ اینها همیشه مهر می‌ورزد.

اگر در غروب اینجا دلم بگیرد او با من هم دل می‌شود و با شوخی و خنده هر دو به این دنیا فحش می‌دهیم و او می‌گوید صد سال اولش سخت است و من فکر می‌کنم او بهترین خاله مینای دنیاس


قاصدک


باد پاییزی برگ‌های درخت مو را تکان می‌دهد و زنبورهای سمج به شدت مقاومت می‌کنند که باد آنها را از درخت جدا نکند.

کودک من شاد است و باد را تجربه می‌کند و به حضور نامریی آن آگاه است.

او قاصدکی را به دست باد می‌سپارد قاصدک به پرواز می‌آید و رقص باله‌اش را به نمایش می‌گذارد

اگر به اطراف خوب نگاه کنیم لحظاتمان چیزی کم ندارد

تابستان هنوز خداحافظی نکرده