۱۳۸۸ فروردین ۳۱, دوشنبه

حسرت


او به عکس سیاه و سفید ترک خورده کودکیش که تنها یادگار آن زمان‌ها بود نگاهیانداخت و به یاد آورد که حتی برای بدست آوردن و داشتن اسباب بازی کوچکی می‌‌بایست چقدر انتظار می‌کشید و چه روزها که با خیال داشتن آن اسباب بازی و رویا‌هایش سر نمی شد

او به یاد دارد که با چوب برای خودش اسباب بازی درست کرده

او حتی به یاد دارد که برای خواهرش هم عروسک چوبی درست کرده و دو روز وقت صرف کرده بود تا خواهرش را راضی‌ کند که عروسکش قشنگ ترین عروسک دنیاست

او به یاد دارد که هشت خواهر و برادر بودند و جا برای همه کم بود

او گاهی‌ دلش می‌‌خواست بدون سر و صدا گوشه ایی بنشیند و مادر و پدرش را فقط برای لحظاتی برای خود خودش تنها داشته باشد


حالا از آن روز‌ها خیلی دور شده

دو فرزند دارد که بی‌ توجه از کنار چیز‌هایی‌ که زمانی‌ برای او آرزو بودند می‌‌گذرند

آغوش او برای آنهاست

او از کنار جاده این دنیا آهسته آهسته با حسرت به سمتی میرود

او کمتر دیده می‌‌شود

عکس سیا‌ه و سفید بچگی‌ کماکان در دستش

۱۳۸۸ فروردین ۲۸, جمعه

تعطیلی


سه بچه ، دو تا مامان بابا، یه خاله

با هم سر میز نشستند ، غذا خوردند ، ظرفها را جمع کردند و شستند.

رفتند سراغ چایی با قند و کیک و شیرینی‌

تو سبزه‌ها گشتند بی‌ ریا و صمیمی

پای تلویزیون لم دادند

با هم کارتن و فیلم دیدند


وقتی‌ که دیگه شب شد

حرف‌های دل تموم شد

یکی یکی هر کسی

با دیگری وداع کرد مهمانی را رها کرد


بچه‌ها دیگه خواب بودن

دو مامان و دو بابا و خاله خسته خسته بودن




۱۳۸۸ فروردین ۲۲, شنبه

تکرار واهی


احساس می‌کنم عمر در جلوی دو جعبه کامپیوتر و تلویزیون داره دود میشه

برنامه‌های تکراری ---فیس بوک و گشت و گذر در دنیای مصرفی و سوزاندن ایده ها

پیامهای مبهم فیس بوک و هر چه مبهم تر به نظر cool تر

دوستی کی‌ آخر آمد دوستدران را چه شد؟



کودک با remote control بازی می‌کند و تشنهٔ دست یابی‌ به موس کامپیوتر است

این است چکیدهٔ داده ما به او.

ملودی


سنتور ایرانی‌ مینوازد و آرام آرام مرا به رویای شرقی لذت از درد میبرد....

ملودی زندگی‌ که گاهی‌ نیازش سنتور است و گاهی‌ فلوت امشب به سکوت نشسته و اوایی جدید میطلبد و تشنهٔ شنیدن گذر آب از کنار سنگ‌های رود خانه است و پرش قناری از شاخه‌ای به شاخه دیگر.

۱۳۸۸ فروردین ۲۱, جمعه

دشت


نمیخواست بیدارش کنند

خواب شیرین دشتهای فراخ را دید پر از گلهای نرگس خشبو که در آن
بی‌ کینه به هر سوی میدوید بی‌ ترس بدون وابستگی و خشم.

آرامش بود. همه چیز روان بود.

۱۳۸۸ فروردین ۲۰, پنجشنبه

کیسهٔ خنده


در فروشگاه یک کیسه به اسم کیسهٔ خنده میفروختند که تا دگمه‌اش را میزدی مردی شروع به خنده میکرد و از خندهٔ او آدم خنده‌اش میگرفت.

نمیدونم اگر قرار بود من اون کیسه را پر کنم اینروز‌ها می‌تونستم یا نه؟

اما کیسه خنده منو به این فکر انداخت که میشه ما هم یک دگمه به خودمون بزنیم و بی‌ دلیل شروع به خنده کنیم و همه را بخندونیم.

بچه که بودیم این کار را میکردیم.

دوستی‌ که استاد یوگا هست و در آلمان تدریس میکرد میگفت یک بار که به بچه‌ها گفته بود بی‌ دلیل قه قه بخندند -- بعضی‌ نتونسته بودند و کلاس را از ناراحتی‌ ترک کرده بودن....

می‌خواین امتحان کنین خودتونو؟

خوب یک دو سه بخندین هه هه هه

مهمان


پرنده سينه قرمز امروز هم روى شاخه ى درختِ من نشست و به نوك زدن برگ ها مشغول شد
وقتى كه من به گلهاى لاله ميرسيدم ذُل ذُل به من نگاه كرد و هيچ نگفت
وقتى كه من به او نگاه كردم با ناز از روى شاخه پريد و رفت... در راه اون بالا بالا ها به من گفت فردا دوباره برميگردد

انگار چيزى براى گفتن داشت .

باور


ميخواهم باور كنم كه ما دوباره پس از مرگ در موجود ديگرى متولد ميشويم و راز زندگى در اين است كه از چرخِ اين سلسله تولد دوباره رها شويم ...يعنى كامل شويم.
دوست داشتم درخت ميشدم.

۱۳۸۸ فروردین ۱۸, سه‌شنبه

معناى زندگى


براستى معناى زندگى چيست؟
فردا از ساعت دوازده و نيم تا يك و ده دقيقه ظهر ميفهمم.

اميد


توفان قلب او به آرامش رسيد و كشتى شكسته اش در افق آفتاب سوز ان تابستان به اميد تبديل شد.
ديگر جاى نگرانى نيست ... او به ساحل رسيده است

فرياد


ساعته ۳ نيمه شب فرياد ميزنم و از خواب بيدار ميشوم........
ديگر فرياد ام كسى را از خواب بيدار نمى كند..........

فريادى خاموش لرزه به اندام من مياورد و عمر ساعت ۳ تا ۳ و ۱۰ دقيقه نيمه شب را هزار سال ميكند.............
در عصرِ من كه تنهايى جبر است و جعبه كامپيوتر تنها دوست حقيقى - فرياد را گوگلِ ميكنم و صفحه پشت صفحه فرياد بى جواب مى شنوم و به اخوانِ ثالث با شعر فرياد اش ختم ميشوم و فرياد ام به فرياد خاموشِ انسانهاى ديگر گره ميخورد :

خانه ام آتش گرفته ست, آتشي جانسوز.

هر طرف مي سوزد اين آتش,

پرده ها و فرش ها را, تارشان با پود.

من به هر سو ميدوم گريان,

در لهيب آتش پر دود؛



وزميان خنده هايم, تلخ,

و خروش گريه ام, ناشاد,

از درون خسته سوزان,

مي كنم فرياد, اي فرياد! اي فرياد!



خانه ام آتش گرفته ست, آتشي بي رحم.

همچنان مي سوزد اين آتش,

نقش هائي را كه من بستم بخون دل,

بر سرو چشم در و ديوار,

در شب رسواي بي ساحل.



واي بر من, سوزد و سوزد

غنچه هائي را كه پروردم بدشواري.

در دهان گود گلدان ها,

روزهاي سخت بيماري.



از فراز بام هاشان, شاد,

دشمنانم موذيانه خنده هاي فتحشان بر لب,

بر من آتش بجان ناظر.

در پناه اين مشبك شب.

من بهر سو ميدوم, گريان از اين بيداد.

مي كنم فرياد, اي فرياد! اي فرياد!



واي بر من, همچنان مي سوزد اين آتش

آنچه دارم يادگار و دفتر و ديوان؛

وآنچه دارد منظر و ايوان.

من بدستان پر از تاول

اينطرف را مي كنم خاموش,

وز لهيب آن روم از هوش؛

زآن دگر سو شعله برخيزد, بگردش دود.

تا سحرگاهان, كه ميداند, كه بود من شود نابود.

خفته اند اين مهربان همسايگانم شاد در بستر,

صبح از من مانده بر جا مشت خاكستر؛

واي, آيا هيچ سر بر مي كنند از خواب,

مهربان همسايگانم از پي امداد؟

سوزدم اين آتش بيدادگر بنياد.

مي كنم فرياد, اي فرياد! اي فرياد!

۱۳۸۸ فروردین ۱۶, یکشنبه

نقطه


بادكنك سبز از جلوى پاى كودك با اندك نسيمى به هوا
برخواست و دل كودك را با خود به آسمانِ آبى برد و در نقطه ريزى ناپديد شد .
تنها فكر و ياد آن براى لحظه كوتاهى او را به خود مشغول كرد.
نسيم همچنان مى و ز يد

۱۳۸۸ فروردین ۱۴, جمعه

صورتى


در فروشگاه از كنار كيف هاى كامپيوتر صورتى رنگ كه براى خانمهاى تى تيش مامانى طراحى شده ميگذرد --

يادش ميايد كه شوهرش به او گفته بود مثل مردها مى ماند و دوستِ شوهرش هم به او همين را گفته بود

چرا؟

چون قرمه سبزى و fesenjoon و كشك فلان چيز بلد نبود كه درست كند و اگر هم بلد بود آنرا جزو افتخار هاى زنانِ نميدانست و اگر غذا درست ميكرد براى دلش ميكرد و بس!

و هر ارايش گر مرد براى او اوا خواهر نبود و هر ......
و از تعمير و درست كردن وسايل برقى بيشتر خوشش مى آمد



از كيف هاى صورتى كامپيوتر متنفر شد

بهار


به كام بودن روزگار تنها به دست ماست.....روزگار به همه خوش بهار مبارك