۱۳۸۸ خرداد ۵, سه‌شنبه

یک زن



یک زن دیوار خانه ش را  خراب می‌کند تا از نو  نیم دیواری  بهتر و محکم تر بسازد

دیواری که به آن تکیه کند و روی تاقچه ش گلدان گلی از تمام فصول بگذارد و سأعت رومیزی که تیک تاک می‌کند و به او

میگوید که این نیز بگذرد....

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۳, یکشنبه

دوست لهستانی


بوژنا اهل لهستان است

او موهایش بلوند است و شانه‌هایش را میپوشاند

او خیلی‌ خجالتیست

وقتی‌ که به او لبخند میزنم و میگویم از دیدنش خوشحالم ، قرمز میشود و میخندد و به سوی دیگری نگاه می‌کند

او برای خانواده لهستانی ثروتمندی که در لندن زندگی میکنند کار میکند

او برای آنها آشپزی می‌کند و به کارهای خانه رسیدگی می‌کند و وقتی‌ که آنها به سفر میروند او از پسر نوجوان آنها مراقبت می‌کند

او برای سفر به آسیای دور پول جمع می‌کند و مادرش به او میگوید به سفرهای دور نرود اما او میگوید سفرهای راه نزدیک بدرد دوران بازنشستگی میخورند

مادرش اصراری نمی کند

بوژنا به ویتنام رفته است و از مزه غذای ویتنامی خوشش میاید

او می‌خواهد در سفرش به لهستان برای مادرش غذای ویتنامی بپزد

وقتی که میپرسم هیروشیما در ویتنام است کلی‌ میخندد بعد خجالت میکشد و برایم از جنگ‌های ویتنامی میگوید

بوژنا جنگ را دوست ندارد و هیچگاه از موزهٔ جنگ دیدن نمیکند

بوژنا دختری لهستانی است که زندگی‌ مرا رنگین تر می‌کند.