یک زن دیوار خانه ش را خراب میکند تا از نو نیم دیواری بهتر و محکم تر بسازد
دیواری که به آن تکیه کند و روی تاقچه ش گلدان گلی از تمام فصول بگذارد و سأعت رومیزی که تیک تاک میکند و به او
میگوید که این نیز بگذرد....
بوژنا اهل لهستان است
او موهایش بلوند است و شانههایش را میپوشاند
او خیلی خجالتیست
وقتی که به او لبخند میزنم و میگویم از دیدنش خوشحالم ، قرمز میشود و میخندد و به سوی دیگری نگاه میکند
او برای خانواده لهستانی ثروتمندی که در لندن زندگی میکنند کار میکند
او برای آنها آشپزی میکند و به کارهای خانه رسیدگی میکند و وقتی که آنها به سفر میروند او از پسر نوجوان آنها مراقبت میکند
او برای سفر به آسیای دور پول جمع میکند و مادرش به او میگوید به سفرهای دور نرود اما او میگوید سفرهای راه نزدیک بدرد دوران بازنشستگی میخورند
مادرش اصراری نمی کند
بوژنا به ویتنام رفته است و از مزه غذای ویتنامی خوشش میاید
او میخواهد در سفرش به لهستان برای مادرش غذای ویتنامی بپزد
وقتی که میپرسم هیروشیما در ویتنام است کلی میخندد بعد خجالت میکشد و برایم از جنگهای ویتنامی میگوید
بوژنا جنگ را دوست ندارد و هیچگاه از موزهٔ جنگ دیدن نمیکند
بوژنا دختری لهستانی است که زندگی مرا رنگین تر میکند.