۱۳۸۹ شهریور ۲۹, دوشنبه


بعد از یک سال دوباره مینویسم

دایی قاسم دیگر نیست و خاطرات کودکی من را غباری از غم گرفته

پریا و گالیای کوچولو ما را تنها گذاشتند و رفتند

و قبل از رفتن نگفتند که چگونه جای خالی‌ ملودی خنده‌های‌شان راه پر کنیم

پذیرفتن حقایق تنها راهیست که امید کنار آمدن با آن را آسان تر می‌کند...

دلم تای آخر دنیا برای مامان و بابای گالیا و پریا به درد آمده است.

http://www.mirror.co.uk/news/top-stories/2010/08/13/twin-girls-killed-in-hol-crash-115875-22484246

۱۳۸۸ مهر ۹, پنجشنبه

کار خانه


او دختری کم تجربه بود با کوهی از آرزو

وقتی‌ که خیلی‌ جوان بود ازدواج کرد و خواست رویاهایش را بسازد... دستش تنگ بود

مردش از درون ناراحت بود اما نمی دانست برای چه

با او بد اخلاقی‌ میکرد...همش عصبانی بود

دختر حباب‌های رویاهایش را میدید که یکی یکی از بین میرفتند

روزها میگذشت رویاهایش از یادش رفته بوود

او با تجربه شده بود و میدانست که چگونه ترشی بگذارد و کیک خانگی بسازد

در حین کار خانه دیگر به چیزی فکر نمیکرد جزٔ به مرتب کردن خانه

شوهرش با رضایت از او چای می‌خواست

۱۳۸۸ شهریور ۱۲, پنجشنبه

مهر ورزی


دوست من تایپ می‌کند و حساب‌رسی می‌کند و استخدام می‌شود و بیکار می‌شود و دوباره کاردار می‌شود و حسابی مشغول تایپ می‌شود و هر وقت به او فکر می‌کنم او علاوه بر همۀ اینها همیشه مهر می‌ورزد.

اگر در غروب اینجا دلم بگیرد او با من هم دل می‌شود و با شوخی و خنده هر دو به این دنیا فحش می‌دهیم و او می‌گوید صد سال اولش سخت است و من فکر می‌کنم او بهترین خاله مینای دنیاس


قاصدک


باد پاییزی برگ‌های درخت مو را تکان می‌دهد و زنبورهای سمج به شدت مقاومت می‌کنند که باد آنها را از درخت جدا نکند.

کودک من شاد است و باد را تجربه می‌کند و به حضور نامریی آن آگاه است.

او قاصدکی را به دست باد می‌سپارد قاصدک به پرواز می‌آید و رقص باله‌اش را به نمایش می‌گذارد

اگر به اطراف خوب نگاه کنیم لحظاتمان چیزی کم ندارد

تابستان هنوز خداحافظی نکرده

۱۳۸۸ مرداد ۱۹, دوشنبه

رنگین کمان


نشست و به اطراف خود نگاه کرد

پنجره‌ها با پرده‌های توری جلوی پروازش را میگرفتند

پرده‌ها را کنار زد

نور آفتاب بعد از باران چشمانش را زد

ولی رنگین کمان شد

کسی در جزیره هست که پنهانی رویا میپروراند

و او در پروازش به جزیره رویا‌های آن دیگری را با خود به ارمغان به خانه ش آورد

و آن‌ رویا را در صندوق جواهری پنهان کرد

۱۳۸۸ مرداد ۲, جمعه

اتفاقات



مدتی بود که اینترنتم  کار نمیکرد و از این وسیله ارتباطی محروم بودم

هر روز در ایران اتفاقات جدید میفتد و ندا و سهراب دیگر نیستند

فیلم‌های خشن سرکوب یکی پس از دیگری و فریاد عدالت خواهی

گاهی‌ ظرفیتم تمام میشود و افسار از دستم خارج میشود

می‌خواهم در را به همهٔ رسانه‌های خبری ببندم و خبری خوش می‌خواهم

یک وب سایت ساختم www.letsbeachild.com شاید آنجا آرامش را بیابم

طاقت دیدن مادران داغدار را  ندارم

شاید این اندوه مشترک ما ایرانیها  باشد 


۱۳۸۸ خرداد ۲۱, پنجشنبه

دروغ ممنوع


مسئولیت پذیری از تکامل انسانی است و کسانی که آنرا نمی پذیرند نیاز به رشد دارند

هر چند همیشه انتخاب دست ما نیست و گاهی‌ در بازی زندگی انتخاب میشویم اما مادامیکه مسئولیت پذیر شویم وارد دایرهٔ رشد و تکامل شده ایم

شعار سبز انتخابات را دوست داشتم " دروغ ممنوع" و " من رای میدم"

احمدی نژاد با دروغ هاش مردم را وارد یک اتحاد جالبی کرد