نشست و به اطراف خود نگاه کرد
پنجرهها با پردههای توری جلوی پروازش را میگرفتند
پردهها را کنار زد
نور آفتاب بعد از باران چشمانش را زد
ولی رنگین کمان شد
کسی در جزیره هست که پنهانی رویا میپروراند
و او در پروازش به جزیره رویاهای آن دیگری را با خود به ارمغان به خانه ش آورد
و آن رویا را در صندوق جواهری پنهان کرد