رفت وسط دريا ٠٠٠٠ رفت و رفت و رفت تا ديگه آدمهاى تو ساحل اندازه يك نقطه شدن جايى كه رقص قايق هاى بادبانى را ميديد٠
اونجا كسى نميديدش و كسى قضاوتش نمى كرد
بدون اينكه بخواد ٠توضيح بده به خدا اعتقاد داره يا نه رو به جهان و خالقش كرد و در نهايت استيصال خواست كه عزيزش حالش خوب بشه٠
اسم اون لحظه نيايش بود٠
اونجا كسى نميديدش و كسى قضاوتش نمى كرد
بدون اينكه بخواد ٠توضيح بده به خدا اعتقاد داره يا نه رو به جهان و خالقش كرد و در نهايت استيصال خواست كه عزيزش حالش خوب بشه٠
اسم اون لحظه نيايش بود٠