۱۳۸۷ شهریور ۴, دوشنبه

ترس ساده


من براى اولين بار ديروز بود كه تونستم نفسم را در سينه حبس كنم و به عمق استخر برم و دستم را به كف استخر بزنم ٠٠٠٠هيچ وقت به قدرت فيزيكيم اعتماد نداشتم
تو بچگيم هميشه تو بازى وسطى جزو اوليها بودم كه توپ بهم ميخورد ـ تازه دارم متوجه ميشم چراـ چون هيچوقت به صورت كسى كه توپ را ميزد يا به مسير توپ نگاه نميكردم فقط شانسى ميپريدم بالا و ميخنديدم وميباختم و ميرفتم يك كنار و به بقيه بازى نگاه مى كردم٠تو استخر هم با اين كه شنا بلدم يا حداقل مى تونم خودم را روى آب نگه دارم هميشه لبه ها شنا ميكنم كه اگر نتونستم بتونم خودم را نجات بدم٠
نمى خوام اداى روانشناس ها را در بيارم و حتى تحليل ها روانكاوى كنم اما فهميدم نگاه كردن به صورت چيزى كه ازش مى ترسيم (به قول انگليسيهافيس تو فيس) ابهتش را كم ميكنه و نصف راهه كه ديگه ازش نترسيم
البته كسى اگر دور و برتون باشه كه نترسه و مهربون باشه و بهش اعتماد داشته باشين كلى همه چيز را آسون تر مى كنه٠شما ها از چى ميترسين؟

هیچ نظری موجود نیست: