۱۳۸۷ شهریور ۸, جمعه

مطالعه چند لحظه


گفت ديگه نميخوام اخبار گوش كنم ـانگار جز خبر هاى بد اعدام و جنگ و كشت و كشتار چيز ديگه اى پخش نمى كنند٠اينو گفت و تلويزيون را خاموش كردرفت دم بالكن وايساد و بيرون را تماشا كرد

ـ چند تا ماشين و عابر پياده رد شدن ـ هيچ كدامشون توجهش را جلب نكردـ بى حوصله به آسمان نگاه كردـ آسمان آبى كمرنگ بود و جز يك پرنده كه در اون دور دوراها پرواز ميكرد خبر ديگه ا ى نبودـبه تلفن نگاه كرد و تو دلش گفت كاش با كسى حرف بزنم دفتر تلفن را آورد و از الف شروع كردـ بعد ب بعد پ ٠٠٠٠ بعد ى فكر كرد با بيشتر كسانى كه تو دفتر داره نمى تونه بيشتر از مكالمه رسمى تبريك عيد حرف بزنه
يك چند تا دوست هم داره كه سر كارن يا تو كشورهاى ديگه زندگى ميكنن و اون نميدونه اختلاف ساعت بااونها چقدر هست و در ضمن حال حساب كردنش را نداره
رو مبل لم داد ـ رى موت كنترل دم دستش بود- با بى اعتنايى تلويزيون را روشن كرد و توى اون همه كانال ـ

روى كانال اخبار ايستاد٠٠٠٠٠٠ " آمار اعدام در سالى كه گذشت٠٠٠٠
رفت در فرصتى كه آگهى پخش ميشد چاى درست كند ٠

هیچ نظری موجود نیست: