۱۳۸۷ آبان ۷, سه‌شنبه

سکوت


چند روز سکوت به خاطر وب لاگ نويس بلوچستانى يعقوب مهرنهاد که به خاطربيان نظرات مردميش  توسط رژيم ايران به
قتل رسيد

۱۳۸۷ آبان ۱, چهارشنبه

صبح آفتابى پاييزى


پرده ها ى کلفت اتاق جلوى نور را مى گرفتند و او که سوسوى نور را از منافذ پرده ديده بود به کمک شعاع ها ى نور رفت تا در جدالشان با پرده چيره شوند
پرده که کنار رفت اتاق غرق نور شد و رنگ آميزى گلها ى باغ تابلوى ديوار رايحه مطبوعى را در اتاق پخش کرد
ميزش را تا انتها به چهارچوب پنجره چسباند
صندليش را بدون اينکه روى زمين بکشد با کمال دقت به کنار ميز آورد و روى آن نشست
خم شد و بيرون را تماشا کرد
نسيمى ملايم برگ هاى نارنجى پاييزى درختان را نوازش مي کرد و گاهى چند برگ را از شاخه جدا ميکرد تا درهوا چرخى بزنند و در پايان به دسته برگ هاى خشک روى زمين بپيوندند 
دستش را دراز کرد و از کشوى ميز کاغذ و قلمى را روى ميز گذاشت
ميز را به هواى آوردن چايى گرم ترک کرد
در حاليکه بخارگرما از ليوان چاى برخاسته بود قلم را در دست گرفت و روى کاغذ نوشت :
پرده ها ى کلفت اتاق جلوى نور را مى گرفتند و او که سوسوى نور
را از منافذ پرده ٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠
 

۱۳۸۷ مهر ۲۹, دوشنبه

چا يکفسکى همجنس گرا


در ٧ مى سال  ١٧۴٠چايکفسکى موزيسين معروف روسى بدنيا اومد و در طول زندگيش خالق آثارى چون باله درياچه
قو و زيباى خفته و فندق شکن شد

مجرى راديو داشت از زندگى چايکفسکى مى گفت و من هم در حالى که اتاق را جمع و جور ميکردم با امواج راديو به روسيه رفته بودم و در ذهنم تماشاچى شگفت زده باله لطيف درياچه قو٠
همينطور که مجرى داشت ميگفت از زندگيش به اين واقعيت اشاره کرد که او هموسکشوآل (همجنس گرا) بوده و در اون زمان اين مسئله تابو بوده (همچنان که الان در ايران هست) و چايکفسکى اگر چه از نظر جنسى زندانى تنش بوده براى فرار از اين تابوى اجتماعى تن به ازدواج ميده و حتما ميتونين حدس بزنين که اون ازدواج جز يک جهنم براش چيزى به ارمغان نمياره و مشکلى ازش کم نميکنه
و در پايان زندگيش درست ۹ روز قبل از اين که بميره يا به قولى خود کشى کنه يکى از قشنگترين سمفونى هاى زندگيش سمفونى شماره ۴ را خلق ميکنه
با خودم فکر کردم پشت اين همه لطافت و حس لطيفى که از کارهاى او به جا مونده چه تجارب تلخى پنهان بوده و جالب اينجاست که ما
که در دوره زمانى جلوترى از اوزندگى ميکنيم هم هنوز درگير همون تابوهاى اجتماعى هستيم و هنوز در کشور ما تمايلات جنسى از هر گونه که باشد مسئله ايست که دولت و مذهب در مورد اون قضاوت ميکنه و اشد مجازات که اعدام باشه را براى رابطه هاى غير از ازدواج حکم ميکنه

شايد روزى زيبا ترين سمفوني ها و تابلو هاى نقاشى و لطيف ترين سروده ها از اين دوران تاريخى ما هم به جا بمونه و اين تابو هاى بى مورد جاش را به مسائل قشنگ ترى بده



۱۳۸۷ مهر ۲۷, شنبه

خودكار تازه


خودكارهاى قديمى تون را بذارين كنار
برين يه خودكار قشنگ و روون بخرين با يه دفتر يادداشت با جلد قشنگ رنگى

اونوقت هر شب قبل از اينكه بخوابين توش از آرزوها و خواست هاتون بنويسين

اگر خواسته ا ى  واسه خودتون ندارين كه بعيد ميدونم براى ديگرانى كه دوستشون دارين

براى آدمهاى ديگه تو اين سرزمين خاكى آرزو كنين

اصلا رويا هاتون را بنويسين

قول بهتون ميدم شبش بهتر ميخوابين و تازه خودتون را با اين تمركز يه قدم به خواستتون نزديكتر ميكنين

۱۳۸۷ مهر ۲۵, پنجشنبه

يادآورى


هميشه چيزى براى دانستن هست

هميشه چيزى براى فراگرفتن هست
هميشه براى رسيدن به هدف راهى هست

وعشق براى رسيدن به هدف رمز پويايى ماست

و لحظه هاى رسيدن و طى کردن راه معناى زندگى است

فيس بوک


امروز ترانه مى پرسه که چه جورى تو فيس بوک اسم نويسى مى کنن

راهش را به او نشان ميدم و اينکه چطور مى تونه دوستاى قديميش را جستجو کند

مى گه که چى؟و بى اعتنا ميگه زياد حال و حوصله و وقت نداره
به شوخى ميگم نام دوست پسر قبلى ات يادته؟
ميره تو فکر و ميگه آره آ٠پ٠
ميرم دنبالش ميگردم

يه عکس مياد رو صفحه کامپيوترميگه نه ه ه ه

خودشه واى ى ى چقدر فرق کرده

قلبش ميزنه و ازم يه ليوان آب مى خواد

حالش که جا مياد برام ازش ميگه و ميگه و ميگه و ميگه تا وقتى که ديگه بايد از هم خداحافظى ميکرديم

۱۳۸۷ مهر ۲۴, چهارشنبه

سالگرد آشنايى


بى نياز به اين که در فروشگا ه ها بچرخند تا بهترين هديه را براى هم بخرند تا مهرشان را به هم ثابت کنند
بى نيازبه اين که در گلفروشى محل زيباترين گل را به هم هديه دهند تا عشق شان را به هم ثابت کنند 
بى نياز به اين که در رستوران يا کافه يا بارى قرار ملاقات بگذارند تاوقت گذاشتن براى هم را ثابت کنند
بى نياز به اين که قشنگ ترين لباس هايشان را بپوشند تا به هم توجه کردن را ثابت کنند

سالگرد آشنايى شان را با بوسه و فشردن هم جشن گرفتند و سرود عشق و اعتماد را يک صدا زمزمه کردند

۱۳۸۷ مهر ۲۱, یکشنبه

دلتنگى


به ناگاه به خود آمدم و ديدم از بازگشتم دو هفته ميگذرد وكارهاى عقب افتاده مجال سوسو كردن را از من گرفته

هنوز مخاطبى براى اين نوشته ها نيافته ام اما مثل كسى كه حيوان خانگيش رادوست دارد ـ من هم به اين صفحه و ارتباط خصوصيم با اوخوگرفته ام
خلوت سه ماهه من در پرتقال به ناگاه جايش را به لندن پر هياهو داد و كوچه پس كوچه هاى ميان بر و خلوت همراسميت(محله اى در لندن)جايگاه پرسه هاى روياهاى من شد و سادگى خم شدن و برداشتن يك پنى روى زمين بهانه اى به مثبت نگرى و اميد

اينقدر منظره زيبا و پرواز مرغ دريايى و ذوق دانيلا از تمام كردن نقاشى ناتمامش و كيك تولد بادكور برگ هاى زيتون با خودم آوردم كه به گاه دلتنگى ها و خستگى هايم همدمم باشند

۱۳۸۷ مهر ۱۲, جمعه

خداحافظى


در لحظات آخر دو بار همديگر را محكم به آغوش كشيدند و از گرماى هم به عاريت بردند تا در سرماى دلتنگى به كارشان آيد
او گفت تا بعد
اميد ديدار آينده تبسمى در دوردست به ارمغان آورد