۱۳۸۸ فروردین ۱۸, سه‌شنبه

فرياد


ساعته ۳ نيمه شب فرياد ميزنم و از خواب بيدار ميشوم........
ديگر فرياد ام كسى را از خواب بيدار نمى كند..........

فريادى خاموش لرزه به اندام من مياورد و عمر ساعت ۳ تا ۳ و ۱۰ دقيقه نيمه شب را هزار سال ميكند.............
در عصرِ من كه تنهايى جبر است و جعبه كامپيوتر تنها دوست حقيقى - فرياد را گوگلِ ميكنم و صفحه پشت صفحه فرياد بى جواب مى شنوم و به اخوانِ ثالث با شعر فرياد اش ختم ميشوم و فرياد ام به فرياد خاموشِ انسانهاى ديگر گره ميخورد :

خانه ام آتش گرفته ست, آتشي جانسوز.

هر طرف مي سوزد اين آتش,

پرده ها و فرش ها را, تارشان با پود.

من به هر سو ميدوم گريان,

در لهيب آتش پر دود؛



وزميان خنده هايم, تلخ,

و خروش گريه ام, ناشاد,

از درون خسته سوزان,

مي كنم فرياد, اي فرياد! اي فرياد!



خانه ام آتش گرفته ست, آتشي بي رحم.

همچنان مي سوزد اين آتش,

نقش هائي را كه من بستم بخون دل,

بر سرو چشم در و ديوار,

در شب رسواي بي ساحل.



واي بر من, سوزد و سوزد

غنچه هائي را كه پروردم بدشواري.

در دهان گود گلدان ها,

روزهاي سخت بيماري.



از فراز بام هاشان, شاد,

دشمنانم موذيانه خنده هاي فتحشان بر لب,

بر من آتش بجان ناظر.

در پناه اين مشبك شب.

من بهر سو ميدوم, گريان از اين بيداد.

مي كنم فرياد, اي فرياد! اي فرياد!



واي بر من, همچنان مي سوزد اين آتش

آنچه دارم يادگار و دفتر و ديوان؛

وآنچه دارد منظر و ايوان.

من بدستان پر از تاول

اينطرف را مي كنم خاموش,

وز لهيب آن روم از هوش؛

زآن دگر سو شعله برخيزد, بگردش دود.

تا سحرگاهان, كه ميداند, كه بود من شود نابود.

خفته اند اين مهربان همسايگانم شاد در بستر,

صبح از من مانده بر جا مشت خاكستر؛

واي, آيا هيچ سر بر مي كنند از خواب,

مهربان همسايگانم از پي امداد؟

سوزدم اين آتش بيدادگر بنياد.

مي كنم فرياد, اي فرياد! اي فرياد!

هیچ نظری موجود نیست: