۱۳۸۷ شهریور ۲۷, چهارشنبه

اينجااصلا شبيه شمال نيست


در جنوب پرتغال از هر شهر و آبادى كه مى گذشتند و درختها يا سر سبزى و مناظر خوشگل ميديدن ـ رودخونه و دريا و خونه هاى ناودون دار باسقفهاى سفالى مى ديدن
مى گفتن واى چقدر شبيه شمال٠
بعد فكر كردن يه كشاورز شمالى اگه ميتونست براحتى بذرش را بكاره و آخر سال با فروشش در آمد زندگى يه سالش را در بياره و بچه هاش مجبور نباشن براى كسب معاش برن تهران يا شهرهاى بزرگ ديگه و تو خونه هاى كوچك اجاره اى چندتايى بچپن ـ

اگر كشاورز ها ماشين هاى مدرن كشاورزى در اختيار داشتن و مجبور نبودن براى تعمير سقف خونشون زير بار قرض كلون برن ـ

اگر درياى شمال بخش خواهر و برادر نداشت و ميشد براحتى خودت را به دريا بزنى بدون دغدغه پوشش يا نشون دادن مدرك اثبات فاميلى ـ

اگر كارو كاسبى توريستى رونق داشت و تفريحات به شكل پنهانى پشت در هاى بسته ويلاهاى آنچنانى صورت نمى گرفت و همه چيز رنگ و روى انسانى و سالم ترى ميداشت

اگر فقر نبودـ پاسدار سركوب گر نبودـ اگر هر تحصيل كرده شمالى مى تونست برگرده به اونجا تا اونجا را بيشترآباد كنه
اونوقت ميگفتيم آره اينجا خيلى شبيه شمال

به اميد رهايى طبيعت زيبا و به اسارت در اومده شمال به همراه همه مون كه نا خواسته شاهد اين تجربه تلخ تاريخى هستيم.

هیچ نظری موجود نیست: