۱۳۸۷ آبان ۲۶, یکشنبه

قرار اول و آخر

 يقه لباسش را در آينه درست ميکند و بهترين عطرش را از کمد بيرون مى آورد
چندين بار دست به موهاى فر و مجعدش ميکشد اما آنطور که دلش ميخواهد نمى ايستند
با خودش فکر ميکند :
حالا که قرار ملاقات دارم و بايد موهام خوب وايسه - واى نميسه
بلوز آرمانى و شلوار ورساچى و کفش پرادا - آره ديگه بهتر از اين نميشه
بعد فکر اينکه چطور با ضرافت تمام توانست وادارش کند که قرار اول را جايى بگذارند تا بتواند با ماشين بنزش به دنبالش برود خوشحالش ميکند و بد قلقى موهايش به کل از يادش ميرود

او با کارولاين در اينترنت آشنا شده و بعد از چندين هفته چت و ايميل فرستادن و بلاخره تماس تلفنى مشتاق
شده اند همديگر را ببينند
موعد قرار نزديک ميشود- او براى آخرين بار خود را در آينه بر انداز ميکند و دوباره از فر ناموزون موهايش
دل گير مى شود اما با ديدن ماشين بنز براقش دوباره اعتماد به نفسش بر ميگردد

ماشين را روشن ميکند و هنوز راه نيفتاده ه زنگ تلفن همراهش به صدا در مى آيد
 الو٠٠٠٠
اوه ، کارولاين سلام ٠٠٠٠ داشتم حرکت مى کردم
صداى کارولاين غمناک است

او به پيتر ميگويد قبل از اينکه همديگر را ببينند بايد حقيقتى را به او بگويد
پيتر ضربان قلبش تند شده و با هيجان ميپرسد موضوع چيست؟

کارولاين با لحن سرد و محکمى ميگويد که نابيناست
دنيا بر سر پيتر خراب ميشود ٠٠٠نمى داند چه بگويد، او فر ناموزون موها، ماشين بنز و بلوز آرمانى و شلوار ورساچى و کفش پرادا را به کل فراموش کرده است و نمى داند که مى خواهد کارولاين را ببيند يا نه؟

او تصميم ميگيرد به اين ديدار برود
او ديگر در آينه ماشين خود را بر انداز نميکند
در رستوران او و کارولاين غذا ميخورند - پيتر ميداند که اين اولين وآخرين قرارش با کارولاين خواهد بود- او فکر ميکند حرفى براى گفتن ندارد
بعد فکر خود را تصحيح مي کند:  
  
او هر چه دارد نشان دادنى است و کارولاين نمى تواند ببيند
  

۱ نظر:

Mehri Publication گفت...

ببین داری خوب پیش میری .ادامه بده .داستان کوتاه امروز از همین اتفاقات شروع می شود .شاد باشی